صدور حکم اعدام برای یک متهم در تهران / رهایی یک زندانی از مجازات مرگ
دادگاه کیفری استان تهران برای مردی متهم به قتل حکم اعدام صادر کرد، در حالی که در پروندهای دیگر، جوانی که سالها در انتظار مرگ بود، با رضایت اولیای دم از چوبه دار نجات یافت. خبرها از اردبیل نیز از رهایی سه محکوم به اعدام در ششماهه نخست امسال حکایت دارند؛ تقابلی میان خشونت قانون و گذشت انسان.
۱. روایتهای مرگ و بخشش
خبرگزاری هرانا گزارش داد که دادگاه کیفری استان تهران، متهمی به نام داریوش را به اتهام مباشرت در قتل عمد رانندهای به نام یوسف، راننده اسنپ، به اعدام محکوم کرده است. بر اساس پرونده، او به همراه دو زن جوان با نیت سرقت، وارد خودرو شد و پس از درگیری، راننده را با ضربات چاقو مجروح کرد و با خودرو از محل گریخت. در مقابل، در همان شهر، جوانی دیگر به نام نیما، که بیش از ده سال پیش به اتهام قتل مادربزرگ یکی از دوستانش به مرگ محکوم شده بود، پس از تلاشها و میانجیگریها، با رضایت خانواده مقتول از اعدام رهایی یافت و آزاد شد.
۲. حق زندگی در دو کفه ترازو
این دو خبر در کنار هم تصویری عریان از نظام کیفری ایران میسازند: در یک سو، صدور احکام مرگ همچنان به عنوان راهکار رسمی عدالت کیفری؛ و در سوی دیگر، بخششهایی که نه از ساختار حقوقی، بلکه از اراده انسانی و احساسات فردی اولیای دم برمیخیزد. عدالت در چنین نظامی نه محصول قانون، که نتیجه خُلق و خوی اشخاص است — گاه انتقام، گاه گذشت.
۳. نگاهی فلسفی: قانون، خشونت و امکان رهایی
فلسفه حقوق به ما میآموزد که دولت وقتی اختیار کُشتن را برای خود حفظ میکند، مرز باریکی میان نظم و انتقام ترسیم میشود. مجازات مرگ، بهجای پایان خشونت، آن را تکرار میکند. در هر دو پرونده، قربانیان انسانیاند — یکی در نقش مقتول، دیگری در جایگاه محکوم. در هر دو، خشونت، پاسخ خشونت میشود. شاید تنها در لحظهای که خانوادهای میگذرد، معنای واقعی انسانبودن خود را نشان میدهد: جایی که قانون از ایستادن ناتوان میشود، بخشش از نو انسانیت را زنده میکند.
۴. تحلیل حقوقی: ماده ۳۸ قانون مجازات اسلامی و اعلامیه جهانی حقوق بشر
بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر (ماده ۳)، هر انسان حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد. اما در قانون مجازات اسلامی جمهوری اسلامی ایران، قصاص بهعنوان "حق اولیای دم" شناخته میشود و عملاً اختیار مرگ در دست افراد است نه نهاد عدالت. این تفویضِ قدرت، عدالت را از سطح قانون عمومی به سطح احساسات فردی تنزل میدهد. به همین دلیل است که در ایران، سرنوشت یک محکوم به مرگ بیش از آنکه وابسته به عدالت باشد، در گروِ گذشت یا عدم گذشت خانواده مقتول است.
۵. گذشت به مثابه مقاومت مدنی
بخشش در جامعهای که فرهنگ مرگ را با قانون درآمیخته، نوعی مقاومت مدنی است. آن خانوادهای که از خونخواهی چشم میپوشد، نه تنها جان یک انسان را میبخشد، بلکه در برابر بازتولید خشونت دولتی میایستد. در برابر چوبه دار، بخشش تبدیل به فریادی خاموش علیه ساختار مرگمحور عدالت میشود.
۶. در پایان: عدالت یا انتقام؟
عدالت راستین، نه در مرگ، که در بازسازی زندگی معنا مییابد. جامعهای که در آن مرگ همچنان ابزار قانونی نظم است، در حقیقت هنوز در مرحله انتقام تاریخی باقی مانده است. این اخبار، بار دیگر یادآوری میکنند که مسئله نه فقط اجرای قانون، بلکه فلسفه وجودی قانون است: آیا هدف آن حفظ جان انسانهاست یا تکرار مرگ با مجوز رسمی؟
